ناکجا

ناکجا

شعردوست و تاریخ‌دوستی که گاه دست در کار شاعران و تاریخ‌دانان می‌برد!

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

غزل ناقص

جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۵ ب.ظ
دو شب از شب‌های قدر گذشته بود. با خودم گفتم بشینم یه غزل برای حال و هوای این شب‌ها بگم. یک وزن دوست‌داشتنی رو انتخاب کردم، اما از پس‌ش بر نیومدم. غزل ناقص‌م این بود:


دیده‌ی من، از غم تو، تر شده
در نظرم عشق چه بهتر شده!

دفتر اعمال پر از معصیت
هرچه که بوده، همه پرپر شده

از برکات شب قدر است، اگر
جان و تنم از تو منور شده...


مهدی فتاحی
1394/4/17


وقتی می‌خواستم یادداشت‌ش کنم، توی قسمت توضیحات نوشتم:
«گفتم کمی غزل بسرایم، ولی نشد»
  • مهدی فتاحی

داستان شهادت امام‌علی(ع)، از تاریخ طبری

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۱۴ ق.ظ
پس از جنگ نهروان، عبدالرحمان بن ملجم مرادی، برک بن عبدالله و عمرو بن بکر تمیمی، در مکه با هم جلسه‌ای ترتیب دادند و در مواردی همچون اعمال زمام‌داران، کشته‌شدگان نهروان و... با هم گفتگو کردند. نتیجه‌ی جلسه این بود که هر یک از این سه تن، سه زمام‌دار آن دوره (امام‌علی(ع)، معاویه بن ابی‌سفیان و عمرو بن عاص) را بکشند. ابن‌ملجم به کوفه رفت، برک بن عبدالله به سوی دمشق رفت و عمرو بن بکر نیز رهسپار مصر شد.
ابن‌ملجم با ورود به کوفه، به دیدار یارانش رفت اما راز خود را از آنان مخفی کرد. روزی افرادی از طایفه‌ی تیم‌الرباب را دید که در حال دفن کشته‌شدگان‌شان در جنگ نهروان بودند. میان آنان، قطام بنت شجنه را دید که بسیار زیباروی بود و ابن‌ملجم دل‌باخته‌اش شد و از او خواستگاری کرد. قطام که پدر و برادرش را در جنگ نهروان از دست داده بود، مهریه‌ی خود را «سه‌هزار درهم، یک غلام، یک کنیز و کشتن علی بن ابی‌طالب» تعیین کرد. ابن‌ملجم پذیرفت و قطام نیز دو نفر به نام‌های وردان و شبیب بن بجره را به کمک ابن‌ملجم فرستاد.
این سه تن، صبحگاه در کنار در مسجد منتظر ماندند تا امام‌علی(ع) به مسجد بیاید. به محض آمدن امام، ابتدا شبیب بن بجره، با شمشیر زهرآلود به او هجوم برد؛ اما شمشیر به بازوی در برخورد کرد و ابن‌ملجم شبیب را کشت! وردان با دیدن این صحنه پا به فرار گذاشت و در خانه‌اش، توسط یکی از برادرانش که از قصد او باخبر شده بود، کشته شد.
حال تنها ابن‌ملجم باقی مانده بود که در هنگام نماز، با فریاد «ای علی! حکمیت خاص خداست؛ نه تو و یارانت.» ضربتی بر فرق امام وارد کرد. ابوادما همدانی، شمشیر را از ابن‌ملجم گرفت و با آن ضربه‌ای به خود او زد که ابن‌ملجم از پا افتاد و سپس با فرمان امام، او را نزدش بردند. ابن‌ملجم گفت: «شمشیرم را چهل صبحگاه تیز کردم و از خدا خواستم که بدترین مخلوق خویش را با آن بکشد.» امام نیز پاسخ داد: «خودت با آن کشته می‌شوی که بدترین مخلوق خدایی.»
در خانه، جندب بن عبدالله پیش امام رفت و گفت: «ای امیرمومنان! اگر تو را از دست دادیم - و امید است ندهیم - با حسن بیعت کنیم؟» امام فرمودند: «نه دستور می‌دهم و نه منع می‌کنم. شما بهتر دانید.»
سپس امام‌علی(ع)، به فرزندانش سفارش‌هایی کرد و در آخر وصیت نمود و با گفتن «لا اله الا الله»، به دیدار معبود محبوب خود شتافت.
اما سرنوشت برک بن عبدالله در دمشق و عمرو بن بکر در مصر؛ برک بن عبدالله در شبی که امام ضربت خورد، در کمین معاویه نشست و زمانی که معاویه به قصد نماز صبح آمد، به او حمله کرد و ران معاویه را با شمشیر زهرآگین زخمی نمود. برک دستگیر و کشته شد. طبیب معاویه نیز برای درمان او شربتی را به او پیشنهاد داد که زهر را دفع می‌کرد، اما معاویه قطع‌نسل می‌شد و او پذیرفت.
عمرو بن بکر که به قصد کشتن عمروعاص، راهی مصر شده بود، در کمین عمرو نشست. عمروعاص آن شب از درد شکم به خود می‌نالید و خارجة بن حذافه را به جای خود به مسجد فرستاد که با مردم نماز بخواند. عمرو بن بکر، به خیال این‌که او عمروعاص است، به او حمله برد و او را کشت. سپس دستگیر شد و او را نزد عمروعاص فرستادند. عمروعاص نیز او را کشت.

منبع: طبری، محمدبن‌جریر، تاریخ الامم و الملوک، جلد ششم، صفحات 2681 تا 2694.

التماس دعا.

امام‌علی(ع)
  • مهدی فتاحی

اولین مطلب

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۳۹ ب.ظ
سلام؛
گفتنی‌هایی بود که بعضا هیچ‌جا براشون پیدا نمی‌شد و هیچ‌جا نمی‌شد قالب‌شون کرد. این موضوع، دلیلی شد برای وبلاگ‌نویس شدن. از اون به بعد گفتنی‌ها رو در www.Nakoja.mihanblog.com می‌نوشتم.
اما از این به بعد، فقط مطالب شخصی و روزمره رو اون‌جا می‌نویسم. ادبی‌ها باشه واسه این‌جا!
ضمنا، ادبی‌های اون‌جا رو هم به مهاجرت اجباری به این‌جا فرستادم.
یا علی.
  • مهدی فتاحی